می‌توانم در انتهای این تونل نور ببینم

 

باور دارم که با کار کردن ۱۲ قدم افسردگان گمنام، نیروی برتر، آرامشی که  در جستجویش هستم را بیشتر می‌تواند به من ببخشد. مادامی  که از این امید دست برندارم در انتهای این تونل نورخواهم دید.

باور شماره چهاردهم:

 

باورهای افسردگان گمنام
نویسنده : دکتر هیو اسمیت

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

این چهاردهمین باور از پانزده باوری است که شرح آن در کتاب: «ببین و باور کن(۱۵راه برای ترک زندان افسردگی)» آمده است.

مادامی که این باور را داشته باشم که بالأخره  به طریقی و در جایی شروع به پیدا کردن احساسی متفاوت خواهم کرد و از این امید دست برندارم، در انتهای این تونل نورخواهم دید.

 

دلیل به وجود آمدن افسردگان گمنام، در وهله اول جمع ­آوری کسانی که از افسردگی رنج می‌برند در کنار یک­دیگر بود، بدین ترتیب اختیار فرد برای گرفتن حمایتی که  هر یک از اعضا برای رفتن به بیرون از چاه افسردگی به آن احتیاج داشتند، بیشتر می‌شد.

 

باور چهاردهم، صلح و سلامتی  و آرامشی را ب­وجود می‌آورد که من باور کنم در با هم بودن و ارتباط برقرار کردن است که پیروز می‌شوم و بر افسردگی­ام غلبه می‌کنم. من دیگر تنها نیستم.

 

نیروی برتر یا خدایی که خودمان به او پی‌ می‌بریم، محوریت پیروزی‌مان بر افسردگی  می‌باشد. صریحاً در این­جا اشاره شده است که درواقع این باور من است که روز مرا رقم می‌زند. عیب­جویی روزانه، لحظات و دقایق را از ما می‌گیرند.

من باید به جلسات بروم، کتاب بزرگ افسردگان گمنام را بخوانم، با دیگر اعضای انجمن گفت­وگو کنم و در زندگی­ام هر روز زمانی را به دعا و مراقبه اختصاص دهم. هم­چنین باید ورزش کنم و تغذیه سالم داشته باشم، باید به خودم یادآوری کنم که انگیره در پی عمل می آید؛ یعنی اگر حرکت کنم، ذهن من  نیز در پی‌اش حرکت خواهد کرد.

 

من همیشه به نیروی برتر و تأثیر و نفوذ گروه­ها باور داشته ­ام، چه در مواردی که عاقبت خوب داشته و چه عاقبت ویران­گرانه، ولی برای گروه خودمان – که به آن افسردگان گمنام می‌گوییم – باید بگویم که نیرو و توان هر کسی که با آن در تماس است را افزایش می‌دهد. آن­هایی که در گروه تأثیر و تأثرات متقابل در ارتباط­های­شان دارند، سرانجام از چاه افسردگی خود بیرون آمده و شروع به احساسی متفاوت می‌کنند. این برای افرادی که قدم­ها را کار می‌کنند و در زندگی روزانه به عمل در می‌آورند، در هر لحظه  اتفاق می‌افتد.

(بخشی از داستان­های انتهای کتاب بزرگ افسردگان گمنام)

 

 

به یاد می‌آورم وقتی برای اولین بار در سال ۱۹۸۴ به یک دوست روان­شناس که رئیس دانشکده روان­شناسی بود، پیشنهاد دادم که ما باید افسردگان را در یک­جا گرد هم بیاوریم، طوری به من نگاه می­کرد که گویی عقلم را از دست داده ­ام؛ زیرا افسرده ­ای که انگیزه کافی برای بیرون آمدن از تخت­خوابش را ندارد، مطمئناً انگیزه کم­تری برای رفتن به انجمن و دیدن انسان­های اندوهگین و افسرده دیگر را خواهد داشت.

 

برخلاف میل رئیس دانشکده، ما گروهی آزمایشی را در آن محل ترتیب دادیم. به دلیل موفقیتی که افراد شرکت­ کننده در آن داشتند، برای ما انگیزه ­ای شد تا اولین گروه افسردگان گمنام را راه ­اندازی کنیم. گروه­های آن اکنون در سرتاسر دنیا تشکیل شده ­اند.

بسیاری از ما که افسرده بودیم به آن­جا آمدیم تا سعی کنیم از شرایط و مقتضیاتی صحبت کنیم که دست به دست هم داده ­اند تا شخصاً نابودمان کنند. من در گروه دریافتم که با گوش دادن به داستان­های دیگران و مشارکت کردن داستان خودم، زندگی­ ام امید و معنی پیدا می­کند.

 

اگر دریافته باشید که با رفتن به یکی از جلسات افسردگان گمنام، هم امید و هم راهی عملی و امکان­پذیر  برای رهایی از زندان افسردگی‌خود پیدا می‌کنید، به غیر از ترس از نامعلومی  و ناشناختگی دیگر هیچ چیزی مانع­ مان نخواهد شد.

 

نیروی برتر من با زمان، کار و ابزارهای برنامه­ ی  بهبودی‌مان، مرا از افسردگی­ ام رها ساخته است. بیش از ۳۰ سال است که این بهبودی در زندگی­ ام ادامه دارد. من اکنون سعی می‌کنم که این پیام امید را به آنانی که هنوز آسیب دیده و در رنج  هستند، برسانم. شما بیش از این مجبور نیستید رنج بکشید. اگر به دنبال کمک هستید، شاید  آن را با ما بیابید. ما امیدواریم که  به ما ملحق شوید!

 

«دکتر هیو. اسمیت»

 

پست های پیشنهاد شده

هنوز نظری ثبت نشده،نظر خود را ثبت کنید!


افزودن نظر

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *