میتوانم در انتهای این تونل نور ببینم
باور دارم که با کار کردن ۱۲ قدم افسردگان گمنام، نیروی برتر، آرامشی که در جستجویش هستم را بیشتر میتواند به من ببخشد. مادامی که از این امید دست برندارم در انتهای این تونل نورخواهم دید.
باور شماره چهاردهم:
![باورهای افسردگان گمنام](https://dairan.org/wp-content/uploads/2023/05/Screenphoto2023.05.20-02.43.12_495-293x300.png)
این چهاردهمین باور از پانزده باوری است که شرح آن در کتاب: «ببین و باور کن(۱۵راه برای ترک زندان افسردگی)» آمده است.
مادامی که این باور را داشته باشم که بالأخره به طریقی و در جایی شروع به پیدا کردن احساسی متفاوت خواهم کرد و از این امید دست برندارم، در انتهای این تونل نورخواهم دید.
دلیل به وجود آمدن افسردگان گمنام، در وهله اول جمع آوری کسانی که از افسردگی رنج میبرند در کنار یکدیگر بود، بدین ترتیب اختیار فرد برای گرفتن حمایتی که هر یک از اعضا برای رفتن به بیرون از چاه افسردگی به آن احتیاج داشتند، بیشتر میشد.
باور چهاردهم، صلح و سلامتی و آرامشی را بوجود میآورد که من باور کنم در با هم بودن و ارتباط برقرار کردن است که پیروز میشوم و بر افسردگیام غلبه میکنم. من دیگر تنها نیستم.
نیروی برتر یا خدایی که خودمان به او پی میبریم، محوریت پیروزیمان بر افسردگی میباشد. صریحاً در اینجا اشاره شده است که درواقع این باور من است که روز مرا رقم میزند. عیبجویی روزانه، لحظات و دقایق را از ما میگیرند.
من باید به جلسات بروم، کتاب بزرگ افسردگان گمنام را بخوانم، با دیگر اعضای انجمن گفتوگو کنم و در زندگیام هر روز زمانی را به دعا و مراقبه اختصاص دهم. همچنین باید ورزش کنم و تغذیه سالم داشته باشم، باید به خودم یادآوری کنم که انگیره در پی عمل می آید؛ یعنی اگر حرکت کنم، ذهن من نیز در پیاش حرکت خواهد کرد.
من همیشه به نیروی برتر و تأثیر و نفوذ گروهها باور داشته ام، چه در مواردی که عاقبت خوب داشته و چه عاقبت ویرانگرانه، ولی برای گروه خودمان – که به آن افسردگان گمنام میگوییم – باید بگویم که نیرو و توان هر کسی که با آن در تماس است را افزایش میدهد. آنهایی که در گروه تأثیر و تأثرات متقابل در ارتباطهایشان دارند، سرانجام از چاه افسردگی خود بیرون آمده و شروع به احساسی متفاوت میکنند. این برای افرادی که قدمها را کار میکنند و در زندگی روزانه به عمل در میآورند، در هر لحظه اتفاق میافتد.
(بخشی از داستانهای انتهای کتاب بزرگ افسردگان گمنام)
به یاد میآورم وقتی برای اولین بار در سال ۱۹۸۴ به یک دوست روانشناس که رئیس دانشکده روانشناسی بود، پیشنهاد دادم که ما باید افسردگان را در یکجا گرد هم بیاوریم، طوری به من نگاه میکرد که گویی عقلم را از دست داده ام؛ زیرا افسرده ای که انگیزه کافی برای بیرون آمدن از تختخوابش را ندارد، مطمئناً انگیزه کمتری برای رفتن به انجمن و دیدن انسانهای اندوهگین و افسرده دیگر را خواهد داشت.
برخلاف میل رئیس دانشکده، ما گروهی آزمایشی را در آن محل ترتیب دادیم. به دلیل موفقیتی که افراد شرکت کننده در آن داشتند، برای ما انگیزه ای شد تا اولین گروه افسردگان گمنام را راه اندازی کنیم. گروههای آن اکنون در سرتاسر دنیا تشکیل شده اند.
بسیاری از ما که افسرده بودیم به آنجا آمدیم تا سعی کنیم از شرایط و مقتضیاتی صحبت کنیم که دست به دست هم داده اند تا شخصاً نابودمان کنند. من در گروه دریافتم که با گوش دادن به داستانهای دیگران و مشارکت کردن داستان خودم، زندگی ام امید و معنی پیدا میکند.
اگر دریافته باشید که با رفتن به یکی از جلسات افسردگان گمنام، هم امید و هم راهی عملی و امکانپذیر برای رهایی از زندان افسردگیخود پیدا میکنید، به غیر از ترس از نامعلومی و ناشناختگی دیگر هیچ چیزی مانع مان نخواهد شد.
نیروی برتر من با زمان، کار و ابزارهای برنامه ی بهبودیمان، مرا از افسردگی ام رها ساخته است. بیش از ۳۰ سال است که این بهبودی در زندگی ام ادامه دارد. من اکنون سعی میکنم که این پیام امید را به آنانی که هنوز آسیب دیده و در رنج هستند، برسانم. شما بیش از این مجبور نیستید رنج بکشید. اگر به دنبال کمک هستید، شاید آن را با ما بیابید. ما امیدواریم که به ما ملحق شوید!
هنوز نظری ثبت نشده،نظر خود را ثبت کنید!