آیا وقتی انسان به نیمه‌ های عمر خود برسد، زندگی‌اش هم نصفه و نیمه می‌شود؟

 

۲۴ فروردین ۱۴۰۱

 

دومین باور افسردگان گمنام می‌گوید :من می‌پذیرم که خدا-همان خدایی که خودم به او پی می‌برم-عاشق و بخشاینده است. انجمن ۱۲ قدمی  و خداوند، پایه های اصلی نیرو و شفای ما هستند.

 

اولین مسئله در افسردگی این است که باید وظیفه زندگی مان را به عهده بگیریم  و یک حرکت خوشایند برنامه ریزی شده و هدفمند را در  زندگی روزانه خود بیاوریم. اگر من این کار را نکنم در تردید تنهایی خود خواهم ماند و نصفه نیمه زندگی خواهم کرد. هیچ چیز به جز توانمندی من  نمی‌تواند رنج انزوا و احساس بی‌ارزشی‌ام را در  خود ذوب کند. این مخصوصا برای بسیاری از ما که درنیمه های عمرمان هستیم و به رویاهایی می اندیشیم که زمانی به امکان تحقق یافتن آنها فکر می‌کردیم واکنون شاهد عقیم ماندن آنها می‌باشیم صدق می‌کند. به نظر می‌رسد ما زمانی که باید کار مثبتی برای زندگیمان می‌کردیم را از دست داده‌ایم. احساس می‌کنیم دیر کردیم و دیگر گیر افتادیم. من می‌خواهم  با انسانهایی ارتباط برقرار کنم که با شعوری از هدفمندی درحال یادگیری روش جدیدی از زندگی هستند. ما می‌خواهیم زندگی‌ رابا امید زندگی کنیم. قدم دوم افسردگان گمنام بیان می‌کند که این باور را پیدا کردیم که نیرویی برتر از ما می‌تواند به ما سلامتی روان را بازگرداند. “ما زندگی مان را رها میکنیم  و به دستان خدا میسپاریم”.

زندگی کامل

بخشی از کتاب باورکن و ببین(believing is seeing)که در آن ۱۵ روش برای ترک زندان افسردگی ارائه شده است.

 

……………………………………………………..

دیدگاه  هیو .اس:

من امروز صبح در حال فکرکردنم و سعی می‌کنم بعضی از افکارم را در مورد داشتن هدف در زندگی ام صاف و روشن کنم. به خاطر می‌آورم که در حدود نیمه های عمرم در چهل و پنج سالگی بود که زندگی ام رفته رفته متوقف شد.این زمانی بود که زندگی ام نصفه نیمه شده بود.زندگی من به جای اینکه برایم امید و هدف به ارمغان آورد منابع خودم را هم از بین برد تا آنجا که تنها رویایی که سعی کردم جامه عمل  بپوشانم  این شد که بتوانم صبح ها از رختخوابم بیرون بیایم. بله توجه من متمرکز شده بود، اما فقط بر روی رنجهایم. اگر بخواهیم از استعاره دیگری استفاده کنیم مانند ماشینی بودم که بنزینش خالی شده باشد.

 

وقتی گروهی را پیدا کردم که همانند خودم هستند اتفاق زندگی من در برنامه دوازده قدمی بهبودی آغاز شد. تجربه‌ی من در افسردگی و تجربه ای که از زندگی روزانه ام در روند  بهبودی پیدا کردم برایم زندگی بسیار پر برکتی را درون یک زندگی هدفمند و معنی‌دار به ارمغان آورد. زندگی نصفه و نیمه من عمیقا سرشار شد و این سرشاری ازآنجا بود که من در هرروز با خوشحالی  کامل می‌توانستم با افراد افسرده‌ی محل کار خود یا در اقصی نقاط دنیا ارتباط برقرار کنم.حال می‌خواهد به توسط ایمیل باشد یا اسکایپ و یا ملاقات رودر رو با اعضایی که تجربه خود را به مشارکت می گذارند و میل یافتن راهی برای رهایی از افسردگی را دارند.

 

من از تجربه شخصی ام این را می‌دانم که فرد در نیمه های عمرش و یا در هر قسمتی احتمالا نیازی برای نوآزمایی پیدا می‌کند تا دریابد که موضوع و معنی زندگی‌اش در چیست و امکان سمت و سوی هدفمندانه ای ایجاد کند . مهم نیست که در حال حاضر زندگی من بر چه اساس وچگونه است. ما همواره آماده حرکتیم  تا آنرا مملو از معنی و هدفمندی کنیم. یک زندگی سرشار آن است که پر از امید باشد و هنگامی که در ارتباط با انسانهایی همانند خودمان هستیم مملو از خدمت به آنها باشیم . امروز برای من اینگونه است که می‌دانم گروهی که با آن ارتباط برقرار می‌کنم افسردگان گمنام است.

 

منبع : سایت افسردگان گمنام

برگرفته از کتاب:

مقاله های بهبودی از افسردگی

زندگی کامل

 

 

پست های پیشنهاد شده

هنوز نظری ثبت نشده،نظر خود را ثبت کنید!


افزودن نظر

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *