چگونه رها از افسردگی زندگی کنیم

چگونه رها از افسردگی زندگی کنیم

رهایی از افسردگی

چگونه بیرون از اتاقک زندگی‌ میکنیم؟ اتاقک  خود ساخته افسردگی!

اگر واقعا می خواهید بیرون ازاتاقک زندگی کنید،توصیف اینکه این اتاقک در دیدگاه من چگونه است می‌تواند مفید باشد. قبل از هر چیزی اتاقک یک شکل قابل تشخیص دارد. مثل یک جعبه ای که حاوی محتوای آن هر چیزی می‌تواند باشد و وقتی ما در مورد افسردگی صحبت می‌کنیم از اتاقک افسردگی صحبت می‌کنیم که درون آن هستیم. اتاقکی که اینجا ودر این متن استفهام می‌شود استعاره‌ ی  احساس گیرافتادگی ویا دردام افتادگی یا بودن دریک زندان است.
این یعنی ما  در بیرون از این اتاقک باید خلاقانه زندگی‌کنیم . یعنی باید بیاموزیم که بیرون از اتاقک چگونه میتوان زندگی کرد. اگر درک این حرف برایتان سخت است با من همراه شوید تا برایتان توضیح دهم دیدگاه من چیست.

 انجمن رهایی از افسردگی
من تجربه افسردگی خودم را به طور خلاصه مطرح می‌کنم. اول از همه وقتی من افسرده بودم فکر می‌کردم که عقلم را دارم از دست می دهم. اتاقکی که من خودم را در آن جا داده بودم در طول روزمحدود تر می‌شد و زندگی‌ام را به جهنم تبدیل می‌کرد. راهی به بیرون نمی‌دیدم. من‌گیر کرده بودم. به خودم می‌گفتم چه کاری از من ساخته‌ست؟

 

هرچه بیشترسعی‌می‌کردم کمتر می‌توانستم این احساسات وافکار ترسناک را از خود دور کنم.( چگونه باید زندگی و خانه‌ام را تمیز می‌کردم .چون چهار دیوار بود و فرق نمی‌کرد ازکدام جهت جارو و تمیز می‌کردم، زیرا از هرطرف به دیوارو بن‌بست می‌خورد.)در حالی که نمی‌دانستم چگونه سرم را بالا نگه دارم و نفس بکشم. بدنم آرام آرام در باتلاق ناامیدی فرو می‌رفت.

 

آن فکر به ذهنم رسید . مانند بارقه ای ضعیف بود. نوری کم از جایی بود ،  بله نوری بود شبیه یک فانوس دریایی که با روشنایی شدیدش دریانوردان را از صخره ها دور نگه میدارد و وقتی در حال نزدیک شدن به صخره‌ها هستند به آنها هشدار می‌دهد.

 

در اینجا ذهنم به کار افتاد و شروع به گشتن در اینور و آنور برای یافتن راهی برای رهایی از این اتاقک کرد و بعد موفق شد مرا هم حرکت دهد، جسمم حرکت کرد، مشغول شدم.کلید رهایی از این زندان از قبل در دستان خودم بود(خودم میتوانستم خودم را از افسردگی بیرون بیاورم). حالا بعضی از ما که در برنامه بهبودی از افسردگی هستیم و ایده‌ و فکری برای خارج شدن از اتاقک داریم که در زندگی روزانه مان کار می‌کند ، می‌خواهیم آنرا و آنچه که می‌دانیم را با شما در میان بگذاریم. اگر شما برای بهبودی‌تان واقعا از آنها استفاده کنید، نهایتا باعث رهایی شما خواهند شد. این قولی است که من امروز به شما می‌دهم.

فعالیتهایی که در زیر فهرست شده‌اند برخی از ابزارهایی است که اگر در استفاده ازآنها جدی و پیگیر باشید شما را از اتاقک بیرون می‌برند.

رهایی از افسردگی
یک نگاه شخصی و دقیق به ابزارهای زیر نه تنها کمکتان می‌کند که چطور از زندان بیرون بروید بلکه می‌توانید در طول مسیر  بهبودی روزانه‌ی خود هم از آنها استفاده کنید.

 

 

۱-اگر افسرده‌اید ، ورزش یک ابزار عالی است.

۲-رفتن به داخل طبیعت کمکتان می‌کند که ذهنتان را بر زیبایی اطرافتان متمرکز کنید.

۳-  همان لحظه ای که یاد میگیرید چگونه بیرون از زندان زندگی کنید ترس تان برطرف میشود. ترسهای اول و دوم (اصلی و غیر اصلی) خود را بشناسید. به نظر می رسد , وقتی که افسرده‌ایم ترس محوریت اصلی زندگی‌مان را تشکیل میدهد.

۴- دعای آرامش را هر وقت که به آن نیاز دارید بخوانید.

۵- همه چیز در لحظه‌ی حال است.

۶-در پناه خدا قرار بگیرید . این تمرینی است که به شما کمک می‌کند اصل رها کردن را بیاموزید.

۷- احساسات نیاز  به کار برد  و ابراز شدن دارند. ما به اینکه چرا بیان احساسات (به جای محبوس و خفه کردن آنها که باعث انواع مشکلات جسمی و عاطفی در ما شده اند ) تا این اندازه مهم است نگاه خواهیم انداخت.

۸- افکار منفی را از کاربیاندازید. یاد بگیرید وقتی که آنها در ذهن تان بالا آمدند چطور گردش آن را درذهنتان کوتاه تر کنید.
۹- نشریات افسردگان گمنام را مطالعه کنید و همینطور هرگونه مطلب که در مورد افسردگی باشد را نیز بخوانید.

۱۰-بدانید که همه ما انتخابهایی می‌کنیم. آیا تصمیم هایی می‌گیریم که ما را به رهایی نزدیکتر می‌کند یا باعث ادامه‌ی زندانی بودن  و منزوی بودنمان ‌می‌گردد.

۱۱- حسب الحال نویسی یا ثبت شخصی وقایع ، یک ابزار عالی برای روی کاغذ آوردن تجربه‌ی ما در آن روز است.کمک می‌کند که افکارمان را صاف و روشن کنیم و مسائل را در چشم اندازمان قرار دهیم.

 

 آدرس جلسات افسردگان گمنام ایران

اینستاگرام انجمن افسردگان گمنام

مهربان باش

مهربان باش

مهربان باش
به هر حال مهربان باش…

۱۰ آوریل ۲۰۲۲ هیو اسمیت
ویرایش: شهرام. د

مردم اغلب نامعقول، غیرمنطقی و خود محور هستند.

به هر حال آنها را ببخش.

اگر مهربان باشی، ممکن است مردم شما را به انگیزه های پنهانی خودخواهانه متهم کنند.

به هر حال مهربان باش

اگر موفق باشی، چند دوست دروغی و چند دوست واقعی پیدا خواهید کرد.

به هر حال موفق شو

اگر صادق و صمیمی و رک باشی، ممکن است مردم تو را فریب دهند و دست بیاندازند.
در هر حال صادق و صمیمی و رک باش.

چیزی را که سالها صرف ساختن آن می کنی، یک نفر می تواند یک شبه ویران کند.

به هر حال بساز

اگر آرام و خوشحال شوی، ممکن است به تو حسادت کنند..
به هر حال خوشحال باش

کارهای خوبی که امروز انجام می دهی، فردا مردم فراموش خواهند کرد.
به هر حال خوبی کن

بهترین چیزی را که داری به دنیا بده، و شاید هرگز هم کافی نباشد.

به هر حال بهترین چیزی که داری را به دنیا بده.

خواهی دید، در تحلیل نهایی این بین تو و خداست.
و به هر حال هرگز بین تو و آنها نبوده است.

👤مادر ترزا/ کلکته

دیدگاه خود را در زیر بنویسید.

 

یک زندگی کامل

آیا وقتی انسان به نیمه‌ های عمر خود برسد، زندگی‌اش هم نصفه و نیمه می‌شود؟

 

۲۴ فروردین ۱۴۰۱

 

دومین باور افسردگان گمنام می‌گوید :من می‌پذیرم که خدا-همان خدایی که خودم به او پی می‌برم-عاشق و بخشاینده است. انجمن ۱۲ قدمی  و خداوند، پایه های اصلی نیرو و شفای ما هستند.

 

اولین مسئله در افسردگی این است که باید وظیفه زندگی مان را به عهده بگیریم  و یک حرکت خوشایند برنامه ریزی شده و هدفمند را در  زندگی روزانه خود بیاوریم. اگر من این کار را نکنم در تردید تنهایی خود خواهم ماند و نصفه نیمه زندگی خواهم کرد. هیچ چیز به جز توانمندی من  نمی‌تواند رنج انزوا و احساس بی‌ارزشی‌ام را در  خود ذوب کند. این مخصوصا برای بسیاری از ما که درنیمه های عمرمان هستیم و به رویاهایی می اندیشیم که زمانی به امکان تحقق یافتن آنها فکر می‌کردیم واکنون شاهد عقیم ماندن آنها می‌باشیم صدق می‌کند. به نظر می‌رسد ما زمانی که باید کار مثبتی برای زندگیمان می‌کردیم را از دست داده‌ایم. احساس می‌کنیم دیر کردیم و دیگر گیر افتادیم. من می‌خواهم  با انسانهایی ارتباط برقرار کنم که با شعوری از هدفمندی درحال یادگیری روش جدیدی از زندگی هستند. ما می‌خواهیم زندگی‌ رابا امید زندگی کنیم. قدم دوم افسردگان گمنام بیان می‌کند که این باور را پیدا کردیم که نیرویی برتر از ما می‌تواند به ما سلامتی روان را بازگرداند. “ما زندگی مان را رها میکنیم  و به دستان خدا میسپاریم”.

زندگی کامل

بخشی از کتاب باورکن و ببین(believing is seeing)که در آن ۱۵ روش برای ترک زندان افسردگی ارائه شده است.

 

……………………………………………………..

دیدگاه  هیو .اس:

من امروز صبح در حال فکرکردنم و سعی می‌کنم بعضی از افکارم را در مورد داشتن هدف در زندگی ام صاف و روشن کنم. به خاطر می‌آورم که در حدود نیمه های عمرم در چهل و پنج سالگی بود که زندگی ام رفته رفته متوقف شد.این زمانی بود که زندگی ام نصفه نیمه شده بود.زندگی من به جای اینکه برایم امید و هدف به ارمغان آورد منابع خودم را هم از بین برد تا آنجا که تنها رویایی که سعی کردم جامه عمل  بپوشانم  این شد که بتوانم صبح ها از رختخوابم بیرون بیایم. بله توجه من متمرکز شده بود، اما فقط بر روی رنجهایم. اگر بخواهیم از استعاره دیگری استفاده کنیم مانند ماشینی بودم که بنزینش خالی شده باشد.

 

وقتی گروهی را پیدا کردم که همانند خودم هستند اتفاق زندگی من در برنامه دوازده قدمی بهبودی آغاز شد. تجربه‌ی من در افسردگی و تجربه ای که از زندگی روزانه ام در روند  بهبودی پیدا کردم برایم زندگی بسیار پر برکتی را درون یک زندگی هدفمند و معنی‌دار به ارمغان آورد. زندگی نصفه و نیمه من عمیقا سرشار شد و این سرشاری ازآنجا بود که من در هرروز با خوشحالی  کامل می‌توانستم با افراد افسرده‌ی محل کار خود یا در اقصی نقاط دنیا ارتباط برقرار کنم.حال می‌خواهد به توسط ایمیل باشد یا اسکایپ و یا ملاقات رودر رو با اعضایی که تجربه خود را به مشارکت می گذارند و میل یافتن راهی برای رهایی از افسردگی را دارند.

 

من از تجربه شخصی ام این را می‌دانم که فرد در نیمه های عمرش و یا در هر قسمتی احتمالا نیازی برای نوآزمایی پیدا می‌کند تا دریابد که موضوع و معنی زندگی‌اش در چیست و امکان سمت و سوی هدفمندانه ای ایجاد کند . مهم نیست که در حال حاضر زندگی من بر چه اساس وچگونه است. ما همواره آماده حرکتیم  تا آنرا مملو از معنی و هدفمندی کنیم. یک زندگی سرشار آن است که پر از امید باشد و هنگامی که در ارتباط با انسانهایی همانند خودمان هستیم مملو از خدمت به آنها باشیم . امروز برای من اینگونه است که می‌دانم گروهی که با آن ارتباط برقرار می‌کنم افسردگان گمنام است.

 

منبع : سایت افسردگان گمنام

برگرفته از کتاب:

مقاله های بهبودی از افسردگی

زندگی کامل

 

 

شکل انزوا

دنیایی با آینه‌هایی سلفی دنیای انزوا و عدم ارتباط است.

 

ما در تشریح مداوم محیط‌زیست  افسردگی ونیز با نگاهی بر عوامل زیستی، هویتی و محیطی که هرکدام  یک وجه از کل قضیه را نشان می‌دهند، می‌توانیم  مشاهده‌ایی دقیق‌تر به انسان و واقعیتهای تهدید آمیز زندگی او داشته باشیم.

 

 از نظر محیطی ما شاهد جوامع فوق صنعتی بوده ایم. لااقل اینجا در آمریکا تبدیل به گروهها و خانواده های کوچک تر شده ایم واز هر چهارآمریکایی یک نفر تنها زندگی می‌کند. در اینجا خانواده ها کمتر و کوچکتر شده اند و افرادی هم در محیط هایی جدا و منفصل زندگی می‌کنند. به نظر می‌آید که در حال فاصله گرفتن از شادمانی اجتماعی به سمت استقلال گرایی فردی و فرد بینی هستیم. اجتماع ماها به تدریج به سمت نسل جدید اجماع من ها سوق پیدا می‌کند. دیوید کارپ:در کتابش با عنوان  صحبت از غم و اندوه، بیان می‌دارد که به طور متوسط بین ۱۱ تا ۱۵ میلیون از مردم (در آمریکا) از  افسردگی رنج می‌برند و تعداد آنهایی که از اختلال اضطراب رنج می‌برند حتی چند میلیون بیشتر از افسرده هاست . اینها قربانیان جامعه ای هستند که چشمش را نسبت به آنچه من امروز به آن  مشارکت اجتماعی  و روحانی می‌گویم  بسته اند. آن  پیام این است که سلامت عاطفه فردی ما از سلامت اجتماع جدایی ناپذیر است.

 

 

 اگر ما اجتماع را با درک وظایف فردی‌مان در قبال آن تغذیه نکنیم بهای آنرا با بیماری های فردی پرداخت خواهیم کرد. به این ترتیب آن میلیونها نفری که از اختلالات عاطفی رنج میبرند بخشی از یک  پروسه‌ی ارتباطی و منطقی می‌شوند که این به نوبه خود میزان تحمل رنج جمعی را در جامعه افزایش خواهد داد ودر انتها انگیزه ای را برای تغییر  ساختار جامعه ای بوجود خواهد آورد که باعث بیمار شدن بسیاری از ما شده است. در لحظه حاضر، در این نارضایتی فرهنگی و مدنی احتمالا بهتر می‌توانیم قدردان این پیام روحانی که همه ما به یکدیگر متصلیم و نسبت به هم وظیفه داریم باشیم. اگر چه ما نمی‌توانیم به جوامع کوچک و صمیمی قرن نوزدهم میلادی برگردیم. اما داشتن چنین بینش اجتماعی نقطه آغاز لازم برای تلاش در پیوند مجدد اجتماعی است و از این راه اجتماعی که عموما خوشحالتر هسند را بوجود آوریم.

 

 

کارپ در جای دیگر با این مسئله که ممکن است در یک وضعیت بحرانی باشیم مخالفت می‌کند، وی عقیده دارد که ما ممکن است در مقطعی قرار داشته باشیم که به عنوان یک فرهنگ آماده باشیم تا خرد و بینش را در این ایده روحانی دریافت کنیم که “بهورزی(رفاه) فردی ما از یکپارچگی رشته های ارتباطی ما جدایی ناپذیر است”.

 

 

در ارتباطات داخل جلسه ای انجمن افسردگان گمنام این مسئله به وضوح آشکار است که چطور در هر نوبت “ما ” از “من ” پیشی می‌گیرد و چگونه از ارتباطها یک “ما” بوجود می آید. این امر نه تنها بهبودی روحانی از جدایی و انزوا را موجب می شود بلکه باعث بوجود آمدن ابزارهایی نیز برای جامعه ای می شود که مردم در آن به یکدیگر توجه دارندو مراقب یکدیگر هستند.

 

آیا خواهان این هستید که به جامعه ای بپیوندید که دل به دریا می‌زند؟ به سایت انجمن افسردگان گمنام بیایید تا ببینید که آیا در نزدیکی محل شما جلسات افسردگان گمنامی وجود دارد؟شما همچنین در این سایت می توانید داستان افرادی را بخوانید که زندگی “ما” گونه را به جدایی و انزوای زندگی “من” گونه ترجیح داده اند.

 

هیو . اس 

ترجمه و ویرایش: شهرام .د

ترس

ترس

                                   الگوی ترس

 

ما وقتی بترسیم  احساسی ناخوشایند در حفره‌ی شکمی به ما دست می‌دهد. این مسئله ناراحت کننده ترین قسمت ترس است. به هر حال تصویر کاملی از ترس ، شامل همه نشانه‌هایی است که با محرک آدرنالین در بدن ایجاد و تهییج می‌شوند، مانند: عرق‌کردن دستها. احساس تلاطم درشکم، تندی ضربان قلب، تنگی در قفسه سینه وهمچنین اسپاسم و گرفتگی حاصل از ترس در قسمت میانی بدن .

ما به طور معمول کارکرد بدن خود را احساس نمی‌کنیم. زیرا اعصاب پاراسمپاتیک، اعصاب سمپاتیک‌را تحت‌اختیارخود می‌گیرند. اگرسمپاتیک بر پاراسمپاتیک چیره شود آنگاه ما از عملکرد اندام خودمان آگاه می‌شویم.یک بدن سالم و بدون فشار و استرس ، بدنی است که آرامش دارد.

درمان تمام نشانه ها به انجام تعدادکمی از قوانین ساده بستگی دارد. وقتی این قوانین را می‌خوانید ممکن است به این فکر کنید که :  خیلی ساده است ، من برای درمانم به چیز موثرتری احتیاج  دارم . برای اینکه به شما ثابت شود ،لازم است  به شما نشان دهیم که این درمان ساده را به چه صورتی انجام دهیم و ممکن است به کرات مجبور شوید که دستور العمل را دوباره بخوانید. اصول درمانی که طرح آنرا دکتر کلِیر ویکس[۱] داده است را در ذیل می‌خوانیم:

  • –  مواجه شویم
  • –  بپذیریم
  • – در حرکت و آزاد باشیم
  • – وبه زمان اجازه دهیم که  بگذرد

هیچ موضوع اسرارآمیز و مبهمی در این درمان نیست. تا به حال برای ما روشن شده است که چه تعداد از مردم با کاملا برعکس انجام دادن آن در بیماری خودشان عمیق تر فرو می‌روند.

در ابتدا بدون دلیل با یک نشانه روبرو می‌شویم ، هر کدام ازاین نشانه‌ها که ظاهر شد موارد بالا را باآن تمرین کنید. گوش فرا دهید ببینید آیا ترسی را دریافت می‌کنید. باید سعی کنید خودتان را از احساسات ناخوشایندی که  ناخواسته می‌آیند آزاد کنید. سعی کنید آنها را پس بزنید و از خودتان دورکنید. ما به دنبال تلاطم، آشفتگی و بی‌قراری می‌گردیم برای اینکه چیزی یادمان نیاید . به بیان دیگر مدام  می‌جنگیم و می‌گریزیم.

سردرگمی فَرد یک‌شبه شفا نمی‌یابد. او هنوز با نگرانی به گذشته‌اش می‌نگردزیرا که اوقات بسیار زیادی از زندگی اش رفته است و او هنوز شفا پیدا نکرده است. گویا این بیماری روحی و شیطانی است که او یا پزشکش چیزی در مورد آن نمیدانند تا از آن رها شود. او نسبت به زمان ناشکیباست.        

  • زمان خود را با بطالت می‌گذراند
  • فرار می‌کند که مواجه نشود
  • جنگ می‌کند که نپذیرد
  • گوش می‌دهد در حالیکه از گذشته بیرون نمی‌آید
  •       نسبت به زمان ناشکیباست و اجازه گذر زمان را نمی‌دهد.

در اینجا می‌خواهم از دکتر کلیر ویکس ،روان درمانگر استرالیایی ، به خاطر اندیشه های نافذی که در اینجا و آثار دیگرش در مورد چگونگی بدست آوردن آرامش، سلامتی، امید و کمک در مورد اعصاب و روان ارائه داده است قدر دانی کنم.

از کتابِ : برای اعصاب خود امید و کمک دریافت کنید.

 

دیدگاه هیو:

من شخصا افکار او را در مورد اضطراب(anxiety) و ترس(panic) در احساسات خودم تجربه کردم و آنها را بسیار صحیح و دقیق یافتم.در واقع مسئله ای که به وضوح به یاد می‌آورم  این بود که به ترس اولیه‌ی خودم اجازه دادم بر من غلبه کند. این باعث شد تا همیشه وحشتزده بمانم. شدتی که آن ترس اولیه داشت باعث شد که من تقلا کنم ، سعی در فرار داشته باشم ، با احساساتم روبه رو نشوم،با آنها بجنگم و با ترس گوش فرادهم و  نگذارم با گذشت زمان افکار و احساساتم آرام و آسوده شوند. من بر اساس تجربه آموختم که هر وقت آن ترس اولیه را به شدت خودش حس کردم، اگر بتوانم به  خودم به آرامی بگویم: احساس ناراحت کننده‌ای ست ،اما کشنده نیست و این ‌را همچون یک ذِکر تکرار کنم، ضربان قلبم به مرور کاهش پیدا می‌کند و دستهایم دیگر عرق نمی‌کنند و در نهایت به تعادل  عاطفی خواهم رسید.

 

برگرفته از سایت خدمات جهانی

بیانیه سنتهای افسردگان گمنام

خرید نشریات مصوب دفتر خدمات جهانی افسردگان گمنام

ناراحتی روحی

ناراحتی غیرقابل کنترل روحانی

من افراد زیادی را دیده ام که طی ۲۵ سال حضور من در جلسات ۱۲ قدمی وارد اتاق های جلسه شده اند و… چند هفته، چند ماه، حتی چند سال می مانند و می روند. سپس برمی گردند و دوباره می روند. چند ماه یا سال می‌گذرد و آنها به طور تصادفی به اتاق های جلسه باز می گردند، خسته، تهی، کلافه از زندگی، و مستاصل، نیازمند کمک و حمایت. من همچنین افرادی را دیده ام که درجلسات ثابت قدم هستند و در دام ناراحتی روحی افتاده‌اند. «سندرم» یا الگوی تکراری، واقعاً نشانه‌ای از «حرکت رو به جلو زندگی با خواست من است». به عبارت دیگر، من الان دیگر کوله بارم را جمع کرده‌ام و به این چیزها نیازی ندارم. خدا و این آماتورها وقتم را با صحبتهایشان تلف می کنند، من می‌روم. من می توانم بدون کمک کسی (که کمک خدا را هم شامل میشود!) یا بدون مشارکتهای دیگران از دیدگاهشان زندگی خودم را رقم بزنم! بسیار از شما متشکرم! حدس بزن اینارو کی گفته؟ این من بودم! من بودم که «میخواستم زندگی را با خواست خودم پیش ببرم که برای من بهتر از ۱۲ قدم کار میکرد» چندین سال رفتم و دیگر در جلسات شرکت نکردم. فقط سرم شلوغ بود ما بالاخره از نظر مالی به اهدافمان در زندگی دست پیدا کرده بودیم، بنابراین،  نیازی به  حمایت گروه – از هر نوعی که فکر میکردم-نداشتم! تا سال‌ها بعد هم متوجه نشدم که چگونه در آن سال‌ها حمایت گروه‌ها و جلسات می‌توانست به من کمک زیادی کند! هنگامی که خدا را در پشت مشعل یا در یک قفسه قرار می دهیم، یک ناراحتی روحی در درون ما شکل می گیرد. در تمام این مدت، زندگی و مشکلات خود را با قدرت و بدون نیاز به راهنمایی روحانی از سوی خالق بزرگ ادامه می دهیم. ما خیلی زود متوجه می شویم که در یک ناراحتی روحی و روانی هستیم. ما تا جایی که می توانیم سریع می دویم. ما در حال گرفتن تصمیمات معکوسی برای زندگی خود هستیم که مستلزم جستجوی موافقت خداوند بود. ما در مسیر سریع هستیم و به نظر می رسد شرایط و مشکلات زیادی وجود دارد که باید همین حالا آنها را برطرف کنیم. بنابراین یک ناراحتی روحانی ایجاد می‌شود. یک ناراحتی روحانی در ابتدایی ترین سطح خودش، این عدم پیشرفت روحانی است.ارتباطش شل شده و خود به خود به راه افتاده است. یک اسب بدون گاری! بدون راهنمایی یا خرد بالاتر، ما تصمیماتی را مانند خروج آب از فواره در زندگی خود می گیریم! افکار بدون هیچ مراقبتی از عواقب آن از دهان ما بیرون می آیند! این یک ناراحتی روحانی است و اغلب زندگی مارا ویران می کند. سریع‌ترین و بهترین راه برای خروج از این شورش خودخواسته، قدم سوم است. در هر زمان قدم سوم ما را به همانجا میرساند. برای محافظت از خود در برابر یک ناراحتی روحانی نمی توان بر انجام روزانه دعای قدم سوم بیش از حد تأکید کرد. این ما را مجاب میکند که هر روز صبح یک نیروی برتر بر زندگی ما مسلط است. ما امروز از خدا خواسته ایم که  کنترل را به دست بگیرد و هدایتمان کند. وقتی ما هر روز قدم ۳ را برمی داریم، بسیار سخت به آن ناراحتی روحانی دنیوی مبتلا می‌شویم. 

 

-دبرا، ان .سی

 

 

حق چاپ محفوظ است. دبرا سانفورد. مجموعه ای از داستان های افسردگی (۲۰۱۷). صص ۱۵-۱۷٫ (با اجازه  استفاده می شود).

این اثر را می توان به صورت آنلاین از Amazon.com/books سفارش داد. ما آن را توصیه می کنیم!

ادامه مطلب

افسردگی اختلال یا بیماری نیست

 

افسردگی، اختلال یا بیماری نیست

منتشر شده در  ۳ بهمن ۱۴۰۰

ما افسردگی را اشتباه گرفته ایم ، افسردگی در حال تلاش برای نجات ما است. نظریه های جدید، افسردگی را بخشی از استراتژی زنده ماندن بیولوژیکی می دانند.

برای نسل ها ، ما افسردگی را به عنوان یک بیماری یا اختلال روانی تلقی می کردیم . این ایده ای منطقی است زیرا افسردگی باعث رنج و حتی مرگ می شود . اما آیا ممکن است به این نتیجه برسیم که دانسته های ما در مورد افسردگی اشتباه بوده است ؟ ممکن است به این نتیجه برسیم که افسردگی اختلال یا بیماری نیست ، بلکه قسمت مهمی از سیستم دفاع بیولوژیکی ما می‌باشد.

 

بیشتر محققان در تخصص های مختلف چنین تعاریفی را زیر سوال می برند . اما روانشناسانی که رویکرد زیستی دارند استدلال کرده اند که افسردگی پاسخی سازگار به ناملایمات است و نه یک اختلال یا بیماری روانی . در ماه اکتبر ، انجمن روانشناسی انگلیس گزارش جدیدی در مورد افسردگی منتشر کرد و بیان داشت که “افسردگی بهتر است به عنوان یک تجربه ، یا مجموعه ای از تجربیات به جای بیماری یا اختلال تلقی شود”. همچنین دانشمندان علوم اعصاب بر نقش سیستم عصبی خودمختار ( ANS ) در خصوص افسردگی متمرکز شدند و طبق تئوری Polyvagal ، افسردگی بخشی از استراتژِی دفاع بیولوژیکی است که برای زنده ماندن به کمک ما می آید .

 

بینش رایج این است که افسردگی(در ابتدا) با تفکر تحریف شده در ذهن شروع می شود  و منجر به علائم روان تنی مانند سردرد ، دل درد یا خستگی می گردد . اکنون ، مدل هایی مانند تئوریPolyvagal نشان می دهد که این بدن است که خطر را تشخیص می دهد و یک استراتژِی دفاعی  برای کمک به زنده ماندن را آغاز می کند . این استراتژی بیولوژیکی که با عنوان سُکون نیز نامیده می شود ، در ذهن و بدن با مجموعه ای از علائم که افسردگی می نامیم آشکار می شود .

وقتی افسردگی را رنجی غیرمنطقی و غیرضروری بدانیم ، در واقع در حال انگ زدن به افراد هستیم و امید را از آنها سلب می کنیم . اما وقتی می فهمیم که افسردگی ، حداقل در ابتدا ، به یک دلیل اتفاق می افتد متوجه اشتباه خود می شویم . باید گفت که افراد مبتلا به افسردگی بازماندگان شجاعی هستند ، آنها معلولین آسیب دیده نیستند .

 

برای درک بهتر مطلب ، بهتر است کمی از گذشته “لورا” با پدرش بدانیم. زیرا لورا معتقد است که افسردگی زندگی او را نجات داده است.

 پدر لورا بیشتر اوقات او را با کلمات آزار می داد ، اما وقتی لورا مقابل پدرش ایستاد ، خشم پدرش طغیان کرد . نگاه های خشمناک و خشونت های پی در پی پدر باعث شد تا لورا احساس کند که زندگیش به خطر افتاده است .
اما بعد از مدتی افسردگی به زنده ماندن لورا کمک کرد ! . افسردگی سر او را پایین نگه داشت ، مانع مقاومت او شد و به او کمک کرد تا موارد غیر قابل قبول را قبول کند و (از نظر پدر)منعطف شود . افسردگی احساسات سرکش او را بی حس کرد . لورا در زمانی بزرگ شد که کسی را برای صحبت کردن و درخواست کمک نداشت و تنها استراتژِی او زنده ماندن در جای خود یعنی درخانه پدرش بود .

 

لورابا نگاه به گذشته ، از افسردگی دوران کودکی خود پشیمان نیست و او برای آن ارزش قائل است . گذراندن مراحل بهبودی و کار با درمانگر به لورا کمک کرد تا ببیند افسردگی چگونه به او خدمت می کند .

 

با اینکه داستان لورا کوتاه و صریح است . اما به ما کمک می کند تا بفهمیم که حتی اگر افسردگی به یک دلیل منطقی اتفاق بیافتد ، نمی تواند شرایط را خوب کند . لورا به شدت رنج می برد و درد ناامیدی خود را به وضوح توصیف می کند . افسردگی او تجربه بدی بود که به عنوان آخرین چاره سیستم بیولوژیکی برای حفظ حیات او آغاز شد .

 

افسردگی با حالت سُکون یا بی حرکتی شروع می شود

طبق نظریه Polyvagal ، تجربه روزانه ما بر اساس سلسله مراتب حالت ها در سیستم عصبی خودمختار است . وقتی سیستم عصبی خودمختار ( ANS ) احساس امنیت می کند ، احساس رفاه و ارتباط اجتماعی را تجربه می کنیم . آن وقت است که احساس می کنیم مثل خودمان هستیم .
اما سیستم عصبی خودمختار به طور مداوم محیط داخلی و خارجی ما را برای یافتن علائم خطر اسکن می کند . اگر سیستم عصبی خودمختار ما یک تهدید یا حتی یک فقدان ایمنی ساده را تشخیص بدهد ، استراتژی بعدی آن مبارزه یا پاسخ به تهدید است که ما اغلب آن را با اضطراب احساس می کنیم .

 

گاهی اوقات تهدید بقدری شدید یا طولانی مدت است که سیستم عصبی خودمختار به نتیجه می رسد راهی برای جنگیدن یا فرار وجود ندارد . در این مرحله فقط یک گزینه باقی مانده است ، حالت سُکون . عدم تحرک و بی حرکت ماندن، دفاع بیولوژیک اصلی حیوانات در برابر تهدید های شدید می باشد . این پاسخ به تهدید شدید در حیوانات ضعیف تر و خزندگان می تواند به مرگ آنها منجر شود .

 

حالت سکون در برابر تهدید که ما با عنوان غافلگیری ، خشک شدن یا فریز شدن می شناسیم ، به واسطه عصب واگ پشتی انجام می شود که متابولیسم را به حالت استراحت کاهش می دهد و باعث می شود افراد حالت غش یا سستی پیدا کنند . بی حرکتی یا سکون نقش مهمی دارد زیرا درد را کمتر می کند و باعث می شود احساس بی ارتباطی کنیم .

برای مثال ، به خرگوشی که در دهان روباه گرفتار شده است فکر کنید. این خرگوش در حال مرگ است بنابراین وقتی روباه آن را بخورد خیلی رنج نخواهد برد. زیرا بی حرکتی تأثیر متابولیکی دارد . به این معنی که متابولیسم را کند می کند و بدن را به سمت بی حسی و بی تفاوتی سوق می دهد . برخی از پزشکان حدس می زنند که این حالت متابولیکی می تواند به بهبودی بیماری های سخت کمک کند .

 

بنابراین پاسخ بی حرکتی در برابر تهدید بخشی اساسی از دفاع بیولوژیک است . اما این روش دفاعی به صورت ایده آل کوتاه مدت طراحی شده است . به این معنی که ، یا خاموش شدن متابولیسم، بدن را حفظ می کند، یعنی خرگوش دور می شود . یا بدن می میرد و روباه خرگوش را می خورد .
اما اگر تهدید به طور نامحدود ادامه یابد و راهی برای مبارزه یا فرار وجود نداشته باشد، پاسخ سکون یا بی حرکتی همچنان ادامه می‌یابد . و از آنجا که پاسخ، فعالیت مغز را نیز تغییر می دهد ، بر چگونگی احساسات و توانایی افراد در حل مشکلات تأثیر می گذارد . در چنین شرایطی ، افراد احساس می کنند از نظر جسمی یا روحی نمی توانند حرکت کنند و احساس ناامیدی و درماندگی می کنند . این احساسات به ظاهر ناخوشایند ، افسردگی است .

 

آیا افسردگی با ارزش است ؟

به راحتی می توان فهمید که چرا شرایط کودکی “لورا” باعث واکنش سُکون او در برابر تهدید های پدرش شده است و حتی ممکن است به چگونه زنده ماندن او نیز کمک کند . اما چرا این اتفاق در افرادی رخ می دهد که ناملایمات کمتری دارند؟ این به این دلیل است که آنها در برابر سختی ها و مشکلات احساس ضعف و استرس زیادی می کنند. مقالات خودیاری حاکی از این است که آنها فقط به مقاومت ذهنی بیشتری نیاز دارند و می توانند به آن تکیه کنند و مسئله یا مشکل را حل کنند. حتی برخی از درمانگران به آنها می گویند که افسردگی آنها برداشتی تحریف شده از شرایطی است که چندان هم بد نیستند .اما بدن ما اینگونه فکر نمی کند . پاسخ های دفاعی در سیستم عصبی خودمختار ، خواه دفاع یا گریز یا سُکون ، مربوط به ماهیت واقعی محرک نیست . در واقع سیستم دفاعی مشخص می کند که تهدیدی وجود دارد و این در نقطه ای از ناخودآگاه اتفاق می افتد. پاسخ به تهدید های بیولوژیکی قبل از اینکه بخواهیم به آن فکر کنیم شروع می شود و سپس مغز ما منطقی برای توضیح (توجیه) آن می سازد . ما نمی توانیم این پاسخ ها را انتخاب کنیم و قبل از اینکه ما حتی متوجه شویم اتفاق می افتد .

 

همچنین مطالعات مرتبط با اضطراب نشان داده است که حتی بسیاری از تجهیزات و امکانات مدرن امروزی می توانند پاسخ دفاع یا فرار را در فرد به وجود آورند . به عنوان مثال صدا های کم تجهیزات ساختمانی مانند غُرغُر درنده ای بزرگ به سیستم عصبی می رسند. یا اینکه وقتی کودکی در مدرسه مورد ارزیابی قرار می گیرد احساس نا امنی می کند و باعث دفاع یا فرار او می شود . برای مثال، کودک تشخیص می دهد که بهتر است تکالیف خود را انجام دهد تا با برخورد معلم روبرو نشود در واقع کودک انجام تکالیف را راهی برای فرار از بر خورد با معلم می داند . بنابراین برای اکثر ما ، دفاع یا فرار باعث ایجاد اضطراب می شود .

 

اگر این محرک های مدرن برای مدتی طولانی دوام داشته باشند ، بدن متوجه می شود که کاری نمی تواند بکند و برای دفاع از ما دستور سُکون یا بی حرکتی را صادر می کند . به گفته پورگس ، آنچه افسردگی می نامیم مجموعه ای از علائم عاطفی و شناختی است که در بالای سطح فیزیولوژیکی در پاسخ به حالت سکون یا بی حرکتی قرار دارد . این یک استراتژی برای کمک به ما در زنده ماندن است . بدن در تلاش است تا ما را نجات دهد و افسردگی به یک دلیل کاملاً صحیح اتفاق می افتد .

و این می تواند همه چیز را تغییر دهد . زیرا وقتی افراد افسرده می فهمند که آسیب ندیده اند ، اما سیستم بیولوژیکی خوبی دارند که سعی در کمک به زنده ماندن آنها دارد ، شروع به دیدن خودشان به گونه ای دیگر می کنند . از این گذشته ، افسردگی به دلیل احساس ناامیدی و درماندگی بدنام است. اما اگر افسردگی یک استراتژی دفاعی فعال باشد ، ممکن است مردم تشخیص دهند که آنقدرها هم که فکر می کردند درمانده نیستند .

 

خروج از حالت سُکون

اگر افسردگی بیان عاطفی پاسخ به بی حرکتی است ، راه حل، خارج شدن از آن حالت دفاعی است. پورگس معتقد است كه كاهش ساده تهديد كافی نيست . در عوض ، سیستم عصبی باید سیگنال های قوی ایمنی را شناسایی کند تا وضعیت اجتماعی را دوباره آنلاین کند. بهترین راه برای انجام این کار ارتباط اجتماعی است .

 

یکی از علائم افسردگی شرم و خجالت است ، احساسی که باعث می شود تا فرد افسرده احساس کند که باعث نا امیدی دیگران می شود و احتمالا لیاقت بودن در کنار آنها را ندارد . وقتی به مردم گفته می شود افسردگی اختلال روانی ، بیماری ویا حتی انحراف است ، در واقع ما به آنها می گوییم که آنها عضو قبیله نیستند، آنها درست نیستند و آنها به ما تعلق ندارند . چنین افکار و عناوینی باعث می شود تا شرم آنها عمیق تر شود و از ارتباطات اجتماعی ممانعت کنند . در واقع با چنین رفتار هایی راهشان را برای خارج شدن از افسردگی می‌بندیم .

وقت آن رسیده است که از شجاعت و قدرت افراد افسرده تقدیر کنیم . وقت آن رسیده است که ارزشیابی ظرفیت بی نظیر زیست شناسی خود را برای یافتن راهی در روزهای سخت آغاز کنیم . و وقت آن رسیده است که دیگر وانمود نکنیم افراد افسرده با دیگران متفاوت هستند .

 

منبع :

https://www.psychologytoday.com/us/blog/shouldstorm/202012/we-ve-got-depression-all-wrong-it-s-trying-save-us

ترجمه از کلینیک آوان

……………………………………

 

در جلسات زوم افسردگان گمنام همراه با ما باشید.

قضاوت درست

چه زمانی قضاوت، صحیح و سالم و درست است؟

 

 

خداوند انسانها را به صورت خود آفرید.

 

ما هم عاطفه  و هم هیجان داریم. می‌توانیم درباره دیگران قضاوت کنیم. سوال بهتر این است که آیا باید درباره دیگران قضاوت کنیم؟ این سوال نقل قولی از بودا را به یاد من می آورد:

اجازه ندهید کسی از دیگران عیب جویی کند. اجازه ندهید کسی غفلت و دلالی دیگران را به رخشان بکشد. اما اجازه دهید اعمال(رفتار) انجام داده یا انجام نداده خود را ببیند.

-کتاب دیاهارا –

قضاوت درست

قضاوت صحیح و سالم

داشتن ظرفیت قضاوت کردن یک استعداد خدادادی است. اما ما به عنوان انسان، خدا نیستیم. قضاوت دیگران را باید به دست خدا سپرد، جایی که به آن تعلق دارد. این را بپذیریم که این در طبیعت ماست که دیگران را قضاوت کنیم -. با این حال، راه برتر را انتخاب کنید و در برابر وسوسه قضاوت کردن دیگران مقاومت کنید. قضاوت خود را روی خودتان متمرکز کنید: روی کاری(رفتاری) که انجام داده اید و کاری(رفتاری)که انجام نداده اید. قضاوت به معنی  لعنت ابدی نیست – بلکه دیدن چیزهاست همانگونه که واقعاً هستند. خود را آنگونه که واقعا هستید ببینید و از خود بپرسید آیا میتوانستم نسبت به خودم و دیگران محبت آمیزتر رفتار کنم؟ اگر به هر طریقی کوتاه آمده اید، دفعه بعد سعی کنید بهتر عمل کنید. به یاد داشته باشید که در این مورد پیشرفت باید بکنید و نه کمالگرایی!

(قضاوت صحیح و سالم و درست)

 

یادداشت نویسنده:

من کلمه خدا و ضمیر مذکر را صرفاً برای مختصر نویسی به کار میبرم. لطفاً برای نیروی برتر خود واژه های جایگزین مناسب خود را به کار ببرید.

 

بیل . آر

 

لطفا دیدگاهتان را در پایین صفحه بنویسید.

 

(قضاوت صحیح و سالم و درست)

(قضآآاوقضاوت صحیح و سالم و درستت درست)